آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

...

مامان جون چی بگم که امروز  مردم... با هر جیغ تو مردمممم هنوز دستام داره میلرزه و قلبم تند تند میزنه و نفسم تنگه! هنوزم خون خشک شده تو رو دستم هست و من با دیدنش همینجوری اشک میریزم مامان منو ببخش ... منو ببخش مواظبت نبودم... الهی بمیرم که انگشت ظریفت لای در موند... الهی بمیـــــــرم که از درد به خودت میپیچیدی و جیغ میزدی و اشک میریختی و من وبابا فقط شوکه شوده بودیم و دور خودمون میچرخیدیم مامان منو ببخش ... کاش میمردم و امروز نمیدیدم... کاش تمام انگشتای من لای در میموند و اون انگشت کوچولوی ناز تو اینجوری تیکه نمیشد و خون نمیومد اصلا یک لحظه اتفاق افتاد داشتم نگات میکردم مثل مرده ها نمیتونستم حرکت کنم ... وای وای وای ... مامان از ظ...
19 تير 1392

دوستت دارم

امشب بهت میگفتم : دوستت دارم تو هم با حرکات زبون و دهنت با همون آهنگ میگفتی دوستت دارم و من فقط میتونستم به سینه ام بکویم و قربون صدقه ات برم! تو هم ذوق میکردی! تکرار میکردی... من میگفتم... تو میگفتی............. وای وای وای چه لذت بخش بود.................................................................................................. 
11 تير 1392

فرشته های اسفند!

سلام عزیزترینم... آخ که اینروزا چقدر شیطون و خوردنی شدی! میمیرم برات وقتی کلماتی که میگمو تکرار میکنی! خیلی فهمیده شدی و هر چی بگم کامل میفهمی! گاهی تعجب میکنم که مثلا از کجا فهمیدی شارژر تلفن کجاست که همش میری گوشیو میذاری تو شارژ! وقتی دنبال چیزی میگردم به تو که میگم! نمیدونم چجوری یک هو پیداش میکنی.و من اون لحظه میخوام فقط بخوووووووووووووورمت بهت میگم عشق مامان............. تو میگی دَ....دِ! یعنی بله! عزیز مامان: بله! جیگر مامان ...... بله! خلاصه که هر چی میپرسم میگی بله! و من هی دلم ضعف میره و ضعف میره گاهی هم میای تو بغلم دراز میکشی و منم هر کلمه ای میگم تو تکرار میکنی! عاشق دوچرخه گفتنتم! گیلاس و گوجه رو هم خیلی خوشگل میگی! جوج...
9 تير 1392

مسافرت شمال و رویش 11 و 12 امین دندون!

این چندمین باریه که میریم شمال و هر دفعه از دفعه قبل بیشتر خوش میگذره! چون تو بزرگتر میشی و بیشتر کیف میکنی و از مسافرت لذت میبری خداروشکر میکنم که پسر خیلی خوش سفری هستی و اصلا اصلا تو ماشین اذیت نمیکنی... یک هفته ای تعطیل کردیم و رفتیم خونه مامان و بابا بزرگت و به تو خیلی خوش گذشت و صد البته به اونا! چون واقعا دلتنگت بودن. عاشق بابابزرگ و عموت شده بودی و همش پیششون بودی و اینقدر خوشگل صداشون میکردی که دل میبردی. عمه جون هم وسط هفته به ما ملحق شد و حسابی خوش گذشت. خونه مامان بزرگ و بابابزرگ حیاط بزرگی داره پر از درخت و تو همش فکر میکردی اومدیم پارک و خیلی خوشحال بدی. تا تونستیم جنگل و پارک رفتیم و یک روز هم رفتیم ساحل آشورا ده! و حس...
16 خرداد 1392
1